آرمان در دهمين ماه تولدش
اما بگويم از شازده كوچولوي خانه ما وروجك خانه ما اين روزها كه مي رود دهمين ماه تولدش را به پايان برساند به شيريني باقلوا شده است. ديگر بغل نمي خواهد اصلا و ابدا. به جايش مي خواهد آزاد و رها مبل و ديوار را بگيرد و راه برود، در كمدها را باز كند و محتواتشان را بيرون بريزد. به محض اينكه مادر اسباب بازي هايش را در سبدشان ريخت خود را رسانده و دوباره آن ها را بيرون بريزد. اولين سرماخوردگي اساسي عمرش را تجربه مي كند. دندان بالايي اش درآمده و 3 دندانه شده است. به محض ديدن سيني و بشقاب غذاي بزرگترها هر جا كه باشد خودش را رسانده و دست به سوي آن دراز مي كند. سحرخيز ست و ساعت 6:45 به اتفاق مادرش راهي مهدكودك مي شود. خاله حميده مهربان از او ...